بسم الله 

امروز روز من نبود!

اینو از همون صبح باید می‌فهمیدم. از همون لحظه‌ای که با درد کمر و گردن از خواب بیدار شدم و تا چشمامو باز کردم دلتنگی هجوم آورد به قلبم

یا از ظهر که یک آن درد پیچید تو سرم و امون‌مو برید.

یا از غروب که دلتنگی غلبه کرد به وجودم و نتیجه‌اش این شد که بخزم زیر پتو و تا مغزم گنجایش داره فکر و خیال کنم و حسرت بخورم.

یا حتی از همین چند دقیقه پیش که وسط تست زبان یهو زدم زیر گریه و های های.

امروز روز من نبود!

اینو از تلفن عصر هم میشد فهمید.

امروز روز من نبود!

اصلش این روزها هیچ‌کدوم روز من نیستن.

هیچی سر جاش نیست.

هیچی خوب پیش نمیره.

هیچ اتفاق خوشی نمیفته.

هیچ حرف خوبی رد و بدل نمیشه.

هیچی به هیچی!

ولی خب، 

من مثل همیشه و مثل همه‌ی موقعیت‌های زجر‌آور زندگی‌م یه امید مسخره‌ای دارم.

به هرحال انسُن به امید زنده‌ست.

حتی مسخره‌ترین امید‌ها.

نه؟





مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دکوارسیون داخلی منزل indianets Brooke آموزش و مشاوره تلفنی شترمرغ و جوجه کشی برف سرخ Karina سخن ، عارف قزوینی آيه هاي انتظار کِن‌دو